۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

جامه دران

قطعه سوم ني نوا ي عليزاده، با يه سوگوار تنها شروع ميشه كه شرح فاجعه رو جايي روي مزار خاك آلود داره روايت ميكنه، بعد از چند ثانيه زهي هاي اطراف با احتياط و احترام ،شرح سوگوارِ تنها رو تاييد ميكنند و بهش ملحق ميشند و به ظاهر جدا جدا و نامنظم مويه ميكنند.
 اين وسط ،نواي فغان مجنون وار ،كه هر از چند گاهي از ميانه جمع ،ميل به فرياد داره از وسط دسته سوگواران مياد و حس تلخ از كنترل خارج شدن رو زير دل مياره. 
سوگوار بلندتر و محكم تر زجه ميزنه و حالا توي جمع سياه پوش هاي خاك آلود بلند شده و همه رو خطابِ شرح اش قرار داده.با تمام توان صدا و عقل اش ، آخر داد اش رو به آسمان ميزنه و لحظه اي با سكوت اش تمام عالم رو لحظه اي ساكن ميكنه.
ديگه از اينجا به بعد فاجعه از كنترل خارج شده و مردمان سياه پوش مثل مذاب روان دور قله سوگوار مشغول تسكين و لمس اش هستند. شرحِ سوگ اش را بالا و بالاتر ميبره و حالا با صداي گرفته شده از فرياد هاش ديگه تبديل به نواي زير و كمي نا مفهوم سولو با آخرين توان شده كه يهو از دست ميره و روي ويولون هاي مشوش و موجناك براي لحظه اي "حمل" ميشه و ناگهان با يك توان و زور ماورايي رو پاهاش مي ايسته و جامه دراني رقص گونه در ميانه آسمان ابري و خاك و خل و چادرهاي مشكي كثيف ميكنه. اينقدر سماع وار ميچرخه دور خودش كه آخر سر از حال ميره و تمام عالم ساكت ميشه.
مادر من اين رقصندهِ جامه در بود و من گداخته مذاب اش.
بار ديگه كه اين رو گوش كرديد، بشنويد صداي سوخته اينروزاي تهِ آخرِ دل منو


۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

جادوی برادر

بهت پیغام و پسخوان میده، شب سال نوی پر از نور بدلی شهر غمگین رو برات روشن میکنه.
آخرشم میگه خوابت رو دیدم و حس کردم بهم نیاز داری،پس هستم
صفحه تلفن ات رو با اسم اش شکوفا میکنه و تو رو مهمون یه مکالمه پر از جوش و خروش از اهمیت دادن و دلواپسی شیرینی میکنه که ترجیع بند هر جمله اش "فدای داداش گلم" میشه.
نگران ورزش نکرده ات هست و استعداد هدررفته ات.بهت میگه که بهت افتخار میکنه و چقدر دوست داره باز عکاسی خلاقانه ات رو ببینه و پز بده به بقیه.میگه خون اش باهات یکی نیست اما گور بابای توالی ژنتیکی که یه انسانیت میتونه مچاله اش کنه و چند ده هزار کیلومتر رو توی چشم بهم زدن طی کنه، از جنس "کوپر" گیر کرده تو ی "تسرکت" که میدونه ینفر انور حواسش بهت هست.
آخر هم میگه فردا برنامه سفر خودم به کشور همسایه رو لغو میکنم و عوض اش میکنم به تو.تویی که الان باید بیام و محافظت ات کنم.
آخرش من سرگردون رفاقت و معرفت که به اسم اش رو گوشیم خیره میشم و باز کمر راست میکنم و ادامه میدم.
پانزده سال رفاقت، هم منو غربال کرده هم برادرهای جادویی ام رو که نذاشتند از بابت نداشتن نوع بیولوژیکیش، آب تو دلم تکون بخوره.